از عقد دایی هادی تا سفر به کاشان
تو این مدت اخیر اتفاقات جالب و به یادموندنی زیادی داشتیم، مهمتر از همه اینکه دایی هادی ازدواج کرد؛ براشون آرزوی خوشبختی و سعادت داریم. دومین خبر هم سفر من و شما به همراه دوستان زمان دانشجویی من بود، یعنی دوستانی که بعضیهاشون رو از 10-11 سال پیش تا حالا خیلی کم دیده بودمشون و همشون جزو بهترین دوستان من هستن. روزی که قصد حرکت داشتی، خاله مریم صبح زود از مشهد بلیط هواپیما داشت، منم بهش زنگ زدم و خواهش کردم که بیاد خونه ی ما، توی اون چند ساعت اینقدر باهاش دوست شدی که خدا میدونه! گاهی بهش میگی خاله جان و از اون روز مرتب سراغشو میگیری و میگی "خاله مریم چرا دوباره نمیاد خونمون؟" گل پسر من حالا دیگه مردی شده واسه خودش؛ نه شیر میخوره، نه دوست داره ...
نویسنده :
مامان و بابا
14:18